-
سفری باید کرد....
دوشنبه 19 مرداد 1394 01:22
سفر ی باید کرد! دست در دست هزاران غمخوار مقصدی باید یافت در جهانی سرشار از شکوفایی و از عطر بهار هر کجای دنیا ریشه در خاک زمین باید داشت هر کجای دنیا می توان بوته ی »خوبی» را کاشت می توان دست به دست هم داد هر کجای دنیا پرچم صلح و صفا را افراشت می توان فاصله ها را برداشت! سفری باید کرد! به جهانی که به اندازه ی یک گام...
-
تا شقایق هست زندگی باید کرد.....
شنبه 10 مرداد 1394 11:19
دشت های ی چه فراخ کوه های ی چه بلند در گلستانه چه بوی علفی می آید من در این آبادی پی چیزی می گردم پی خوابی شاید پی نوری ریگی لبخندی پشت تبریزیها غفلت پاکی بود که صدایم می زد پای نیزاری ماندم باد می آمد گوش می دادم چه کسی با من حرف می زد سوسماری لغزید راه افتادم یونجه زاری سر راه بعد جالیز خیار بوته های گل رنگ و...
-
پا به پای کودکی هایم بیا.....
شنبه 3 مرداد 1394 14:35
پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان مادری...
-
باز باران.....
سهشنبه 30 تیر 1394 18:34
باز باران! باز با ران با ترانه می خو رد بر بام خانه خانه ام کو ؟؟؟ خانه ات کو ؟؟؟ آن دل دیوانه ات کو ؟؟ روزهای کودکی کو ؟؟؟ فصل خوب سادگی کو ؟؟؟ یادت آید روز باران گردش یک روز د یرین پس چه شد د یگر ؟ کجا رفت خاطرات خوب و رنگین ؟؟؟ در پس آن کوی بن بست در دل تو آرزو هست ؟؟؟ کودک خوشحال د یروز غرق در غم های امروز یاد...
-
سی روز......
جمعه 26 تیر 1394 00:38
یک سال اگرچه در زمین گِل بردیم غفلتزده، بار کج به منزل بردیم! مجنون خدا شدیم، اما یک ماه سی روزِ تمام، از خدا دل بردیم سی روز قشنگ، دوستت دارم را … دور از تو خدای خوب! یک دم حتی … رحمان و رحیمی، تو و آتش؟ هرگز ما را ز شرار قهر خود، خَلِّصْنا سی روز گذشت و سی اذان خندیدیم با روزه، به ماه مهربان خندیدیم بر سفره نور،...
-
آقا جان بیا!!!!!
چهارشنبه 24 تیر 1394 00:14
سفره ی افطار خود را پهن کردی در کجا ؟! سامرا یا طوس یا کنج بقیع یا کربلا ؟! لقمه ی نانی بگیر و عاشقت را سیر کن جان من آقا فدای لقمه ای نان شما نان تو از جنس نان نیمه شبهای علیست نیمه شب شاه عرب نان و رطب سهم گدا مثل حیدر نیمه ی شب خانه ها را در بزن منتظر داری میان تک تک این خانه ها کوچه و پس کوچه های سینه ام بی تاب...
-
دوستی..
شنبه 20 تیر 1394 18:49
دل من دیر زمانی است که می پندارد : « دوستی » نیز گلی است ؛ مثل نیلوفر و ناز ، ساقه ترد ظریفی دارد . بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد جان این ساقه نازک را - دانسته- بیازارد ! در زمینی که ضمیر من و توست ، از نخستین دیدار ، هر سخن ، هر رفتار ، دانه هایی است که می افشانیم . برگ و باری است که می رویانیم آب و خورشید و...
-
تو چقدر تنهایی...
جمعه 19 تیر 1394 13:09
صبح امروز کسی گفت به م ن: تو چقدر تنهایی ... گفتمش در پاسخ : تو چقدر حساسی ... تن من گر تنهاست... دل من با دلهاست... دوستانی دارم بهتر از برگ درخت که دعایم گویند و دعاشان گویم... یادشان دردل من ... قلبشان منزل من…... صافى آب مرا یادتو انداخت...رفیق... تو دلت سبز... لبت سرخ... چراغت روشن... چرخ روزیت همیشه چرخان......
-
توی نجف یه خونه بود....
یکشنبه 14 تیر 1394 14:57
توی نجف یه خونه بود که دیواراش کاهگلی بود اسم صاحب اون خونه مولای مردا علی بود نصف شبا بلند می شد یه کیسه داشت که بر می داشت خرما و نون و خور دنی هر چی که داشت تو اون می ذاشت راهی ی کوچه ها می شد تا یتیمارو سیر کنه تا سفره ی خالیشونو پُر از نون و پنیر کنه شب تا سحر پرسه می زد پس کوچه های کوفه رو تا پُرِ بارون بکنه...
-
شب قدر....
یکشنبه 14 تیر 1394 13:55
شب قدر است و امشب راز دارم نگه تا صبح امشب باز دارم شب قدر است و باید قدر دانم قدم در پیشگاه قدر دانم شب قدر است و امشب هجر مولاست دلم از عشق، پر شور و غوغاست شب قدراست و اخترها غمینند تو گویى جملگى سر در جبینند بلى امشب شب بیمارى اوست شب تودیع یار خوب و نیکوست شب سرخ شهادت بین تو امشب شب درد سعادت بین تو امشب چه امشب...
-
زندگی...
جمعه 12 تیر 1394 18:58
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر زندگی ، باور دریاست در اندیشه ماهی ، در تنگ زندگی ، ترجمه روشن خاک است ، در آیینه عشق زندگی ، فهم نفهمیدن هاست زندگی ، پنجره ای باز، به دنیای وجود تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست آسمان ، نور...
-
در اتاقی که پر است....
پنجشنبه 4 تیر 1394 02:28
در اتاقی که پر است از ابر و مه دست هایم بوی باران می دهد عکس من در قاب می خندد به من خنده اش بوی دبستان می دهد بوی باد از کوچه می آید و من در اتاقم چای را دم کرده ام با بخار گرم چایی سقف را پر ز باغ سرد شبنم کرده ام قل قل گرم سماور در اتاق می برد من را به عصر کوزه ها می برد تا لحظه ی افطارها می برد من را به ماه روزه...
-
منم زیبا...
سهشنبه 2 تیر 1394 23:20
منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید ترا در بیکران دنیای تنهایان رهایت من نخواهم کرد رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود تو غیر از من چه میجویی؟ تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟ تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن...
-
کوچولو بچرخ می چرخم دور علی می چرخم
سهشنبه 2 تیر 1394 22:58
شعر ارسالی بسیااااار زیبااااااا توسط دوست گرامی آقا شهاب به جای یه توپ دارم قلقلیه این شعر و به بچه ها یاد بدید: یه دل دارم حیدریه عاشقه مولا علیه من این دل ونداشتم از تو بهشت برداشتم خدا بهم عیـدی داد. عشق مولا علی داد. علی وجود و هستیه دشمن ظلمو پستیه. علی ندای بینواس علی تجلی خـداس علی قرآن ناطقه جـــد امام صادقه...
-
باز هم سجاده و ....
چهارشنبه 27 خرداد 1394 23:57
باز هم سجاده و شوق دعا ، لحظه های سبز بودن با خدا باز هم عطر گل یاس سپید، یک نیستان ناله و شور و امید بال در بال نسیم مهربان، می روم تا هفت شهر آسمان می روم تا مبدا نور سحر، با حضور عشق با شوری دگر می روم آنجا که دل زیبا شود، قطره محو قدرت دریا شود می روم تا آسمانی تر شوم، غرق نور و شور و بال و پر شوم می روم تا خویش...
-
عشق را، تجربه کن
سهشنبه 26 خرداد 1394 09:44
گل من، قلبت را، به خداوند سپار... آن همه تلخی و غم، این همه شادی و ایمانت را... گاهی از عشق گذر کن و دلت را، بسپار به خداوندی که خوب می داند گل من؛ سهم تو از دل چیست...! گاه، دلتنگ شوی، گاه، بی حوصله و سخت و غریب! و زمانی را هم، غرق شادی و پر از خنده و عشق... همه را، ای گل ناز، به خداوند سپار... خاطرت جمع، عزیز! که...
-
یادش بخیر بچگیا...
شنبه 23 خرداد 1394 19:10
یادش بخیر بچگیا٬شیطونیا٬تموم پنهون کاریا بازی گرگم به هوا٬ کباب کباب٬تموم اسباب بازیا لوس شدنا٬خندیدنا٬دوست داشتنای راستکی عیدی گرفتن از همه ٬پول تو جیبی٬بستنیای آبکی یادش بخیر مادر بزرگ با قصه های جورواجور حرف زدن از گذشته ها ٬از زمونای خیلی دور یادش بخیر اون زمونا٬خنده هامون راستکی بود گریه هامون یه لحظه وکینه تو...
-
زندگی یعنی چه؟؟!!
دوشنبه 18 خرداد 1394 00:03
شب آرامی بود می روم در ایوان، تا بپرسم از خود زندگی یعنی چه؟ مادرم سینی چایی در دست گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا لب پاشویه نشست پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین با خودم می گفتم: زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست زندگی فاصله...
-
قلمت را بردار...
جمعه 15 خرداد 1394 00:08
قلمت را بردار بنویس از همه خوبیها زندگی،عشق،امید و هر آن چیز که بر روی زمین زیبا هست گل مریم،گل رز بنویس از دل یک عاشق بی تاب وصال از تمنا بنویس ... از دل کوچک یک غنچه که وقت است دگر باز شود از غروبی بنویس که چو یاقوت و شقایق سرخ است بنویس از لبخند از نگاهی بنویس که پر از عشق به هر جای جهان می نگرد قلمت را بردار روی...
-
کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع....
چهارشنبه 13 خرداد 1394 15:53
کاش روزی بنویسند به دیواربقیع: “کارگران مشغول کاراند! احداث ضریح” کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع: “چند روزی مانده به اتمام ضریح” کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع: “مهدی فاطمه آید، تماشای ضریح” کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع: “عید امسال:نماز: صحن بقیع” کاش روزی بنویسند به دیوار بقیع: “فلش راهنما،مرقد زهرای شفیع” ”به...
-
یاد آن روزی که.....
سهشنبه 5 خرداد 1394 16:44
یاد آن روزی که تختی و حیاطی داشتیم قل قل قوری و قلیان و بساطی داشتیم عطر آویشن، ردیف استکان های بلور زندگی شیرین تر از چای نباتی داشتیم مادری فیروزه تر از آسمان مخملی سایه ی مهر پدر، ظهر صلاتی داشتیم خانه ای گرچه کلنگی خالی از اندوه و غم باخبر از حال هم، شور و نشاطی داشتیم نم نم چنگ و رباب و گلنراقی و قمر هرشب جمعه که...
-
یاد من باشد فردا دم صبح...
پنجشنبه 31 اردیبهشت 1394 15:49
یاد من باشد فردا دم صبح جور دیگر باشم بد نگویم به هوا، آب، زمین مهربان باشم، با مردم شهر و فراموش کنم، هر چه گذشت خانهی دل، بتکانم از غم و به دستمالی از جنس گذشت بزدایم دیگر، تار کدورت، از دل مشت را باز کنم، تا که دستی گردد و به لبخندی خوش دست در دست زمان بگذارم یاد من باشد فردا دم صبح به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم و...
-
ماه من غصه چرا؟
دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 15:36
ماه من غصه چرا؟ آسمان را بنگر، که هنوز، بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست، گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد یا زمینی را که، دلش از سردی شبهای خزان نه شکست و نه گرفت بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید و در آغاز بهار، دشتی از یاس سپید، زیر پاهامان ریخت تا بگوید که هنوز، پر امنیت احساس خداست ماه من غصه چرا؟...
-
بازگرد ای خاطرات کودکی....
چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 22:44
بازگرد ای خاطرات کودکی بر سوار اسبهای چوبکی خاطرات کودکی زیباترند یادگاران کهن ماناترند درسهای سال اول ساده بود آب را بابا به سارا داده بود درس پند آموز روباه و خروس روبه مکارو دزد و چاپلوس روز مهمانی کوکب خانم است سفره پر از بوی نان گندم است کاکلی گنجشککی باهوش بود فیل نادانی برایش موش بود باوجود سوز و سرمای شدید...
-
گفتگوی صمیمی مادر با دخترش
پنجشنبه 17 اردیبهشت 1394 17:24
زهرا مامان بیا صمیمی باشیم مثل دو تا دوست قدیمی باشیم بیا با هم حرف بزنیم بخندیم در رو به روی غصه ها ببندیم درسته دختر خوبه دلبر باشه تو خوشگلی از همه کس سر باشه جلوه تو ذات دختره می دونم کار خداست مقدره می دونم همه می گن دخترا برگ گلن دادش میگه البته یه کم خلن چسب روی دماغ یعنی که زشتن به فکر خط خطی سرنوشتن پشت این...
-
زنگ انشاء
سهشنبه 15 اردیبهشت 1394 14:40
صبح یک روز سرد پائیزی روزی از روزهای اول سال بچه ها در کلاس جنگل سبز جمع بودند دور هم خوشحال بچه ها غرق گفتگو بودند باز هم در کلاس غوغا بود هر یکی برگ کوچکی در دست! باز انگار زنگ انشاء بود تا معلم ز گرد راه رسید گفت:با چهره ای پر از خنده باز موضوع تازه ای داریم آرزوی شما در آینده شبنم از روی برگ گل برخواست گفت:می...
-
بنویس بابا
شنبه 12 اردیبهشت 1394 20:35
بگذار تا یادی کنیم از«آب،بابا» سرمشق های «سیب،سینی،سوت، سارا» بنویس بابا ،آب و نان راآبرو داد بنویس بابا ، زندگی را سمت و سو داد نقطه سرخط «باز باران، با ترانه» بنویس بابا رفت میدان، بی بهانه بنویس شعر«یاد یار مهربان» را درس« شب تاریک و ماه و آسمان» را بنویس بابا روزگاری دیده بان بود روزی شعاع دید او تا بی کران بود...
-
شکر خدا مست می کوثرم
جمعه 11 اردیبهشت 1394 12:46
شکر خدا مست می کوثرم شکر خدا فاطمه شد مادرم شکر خدا اهل تولا شدم عاشق ذریه ی زهرا شدم شکر خدا بر در این خانه ام شکر خدا نوکر این خانه ام شکر خدا پیش علی رو زدم دم ز عطا و کرم او زدم شکر خدا قلب و دلم با علی ست شکر خدا ذکر لبم یا علی ست نام و نشان گر چه ندارم ولی نوکر و مسکین علی ام علی گر که بپرسند گدای که ای ریزه خور...
-
بهشت...
جمعه 11 اردیبهشت 1394 00:09
یک روز از بهشتت دزدیده ایم یک سیب عمریست در زمینت هستیم تحت تعقیب خوردیم در زمینت این خاک تازه تاسیس از پشت سر به شیطان از روبرو به ابلیس از شکر نامت ای دوست با آن که مست بودیم ما را ببخش یک عمر شیطان پرست بودیم حالا در این جهنم این سرزمین مرده تاوان آن گناه و آن سیب کرم خورده باید میان این خاک در کوه و دشت و جنگل...
-
خوش اومدید
پنجشنبه 10 اردیبهشت 1394 20:09
سلام به دوستان و همراهان صمیمی!!!! به کلبه ی حقیرانه ی من خیلی خوش اومدید....... در این وبلاگ سعی دارم اشعاری رو که به دلم می شینه و دوسشون دارم رو قرار بدم تا شما هم از خوندنشون لذت ببرید..... لحظه هاتون پر از یاد خدا و لبریز از آرامش..........