شب قدر است و امشب راز دارم
نگه تا صبح امشب باز دارم
شب قدر است و باید قدر دانم
قدم در پیشگاه قدر دانم
دلم از عشق، پر شور و غوغاست
تو گویى جملگى سر در جبینند
شب تودیع یار خوب و نیکوست
شب درد سعادت بین تو امشب
چه امشب دیدهاش خونبار و گریان
نظر افکند او بر شیر یزدان
على اى بر یتیمان جمله سرور
ببین زینب که طور، رخساره ى اوست
عنایت کن، کرم بنما، نما بذل
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود
زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر
زندگی ، باور دریاست در اندیشه ماهی ، در تنگ
زندگی ، ترجمه روشن خاک است ، در آیینه عشق
زندگی ، فهم نفهمیدن هاست
زندگی ، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست
آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور ، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
در اتاقی که پر است از ابر و مه
دست هایم بوی باران می دهد
عکس من در قاب می خندد به من
خنده اش بوی دبستان می دهد
بوی باد از کوچه می آید و من
در اتاقم چای را دم کرده ام
با بخار گرم چایی سقف را
پر ز باغ سرد شبنم کرده ام
قل قل گرم سماور در اتاق
می برد من را به عصر کوزه ها
می برد تا لحظه ی افطارها
می برد من را به ماه روزه ها
لحظه ی افطار وقتی می رسید
سفره پر می شد ز عطر کال یاس
لحظه ای احساس می کردم که من
نور دارم بر تنم جای لباس
سبز می شد با پدر، باغ دعا
نم می خواند از کتابی آشنا
با فطیر تازه مادر می رسید
دست هایش داشت بوی ربنا
منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که
وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گامهای مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
تورا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد
شعر ارسالی بسیااااار زیبااااااا توسط دوست گرامی آقا شهاب
به جای یه توپ دارم قلقلیه این شعر و به بچه ها یاد بدید:
یه دل دارم حیدریه
عاشقه مولا علیه
من این دل ونداشتم
از تو بهشت برداشتم
خدا بهم عیـدی داد.
عشق مولا علی داد.
علی وجود و هستیه
دشمن ظلمو پستیه.
علی ندای بینواس
علی تجلی خـداس
علی قرآن ناطقه
جـــد امام صادقه
علی که شمشیر خداس
دست علی همراه ماس.
رو دلامون نوشته
مولا علیو عشـقه
کوچولو بچرخ می چرخم
دور علی می چرخم