بانــــوی بهــــــار

بانــــوی بهــــــار

اشعار دلنشین و خودمونی
بانــــوی بهــــــار

بانــــوی بهــــــار

اشعار دلنشین و خودمونی

به خدا مهر قشنگ است...


 http://s3.picofile.com/file/8212578026/%D8%A8%D8%B2.gif

به کسی ﻛﻴﻨﻪ ﻧﮕﻴﺮﻳﺪ

ﺩﻝ ﺑﻲ ﻛﻴﻨﻪ ﻗﺸﻨﮓ ﺍﺳﺖ

ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﻬﺮ ﺑﻮﺭﺯﻳﺪ .

ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻬﺮ ﻗﺸﻨﮓ ﺍﺳﺖ .

ﺩﺳﺖ ﻫﺮ ﺭﻫﮕﺬﺭﻱ ﺭﺍ ﺑﻔﺸﺎﺭﻳﺪ
ﺑﻪ ﮔﺮﻣﻲ

ﺑﻮﺳﻪ ﻫﻢ ﺣﺲ ﻗﺸﻨﮕﻲ ﺍﺳﺖ .

ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺮ ﺩﺳﺖ ﭘﺪﺭ ،

ﺑﻮﺳﻪ ﺑﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭ …

ﻟﺤﻈﻪ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺑﻮﺳﻪ ﻗﺸﻨﮓ ﺍﺳﺖ .

ﺑﻔﺸﺎﺭﻳﺪ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺵ ﻋﺰﻳﺰﺍﻥ

ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ

ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﮔﺮﻣﻲ ﺁﻏﻮﺵ ﻗﺸﻨﮓ
ﺍﺳﺖ .

ﻧﺰﻧﻴﺪ ﺳﻨﮓ ﺑﻪ ﮔﻨﺠﺸﻚ

ﭘﺮ ﮔﻨﺠﺸﻚ ﻗﺸﻨﮓ ﺍﺳﺖ

ﭘﺮ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﺑﺒﻮﺳﻴﺪ

ﭘﺮ ﭘﺮﻭﺍﻧﻪ ﻗﺸﻨﮓ ﺍﺳﺖ .

ﻧﺴﺘﺮﻥ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﻴﺪ

ﻳﺎﺱ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﻛﻨﻴﺪ

ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻻﻟﻪ ﻗﺸﻨﮓ ﺍﺳﺖ .

ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻣﺴﺖ ﺑﺨﻨﺪﻳﺪ

ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺭﺯﻳﺪ

ﺳﻴﻨﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻗﺸﻨﮓ ﺍﺳﺖ .

ﺑﺸﻨﺎﺳﻴﺪ ﺧﺪﺍ را

ﻫﺮ ﻛﺠﺎ ﻳﺎﺩ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ

ﻫﺮ ﻛﺠﺎ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍ ﻫﺴﺖ

ﺳﻘﻒ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﻗﺸﻨﮓ ﺍﺳﺖ

کاش وقتی زندگی فرصت دهد!!!!

 http://s6.picofile.com/file/8209704550/%D8%B2%DB%8C%D8%A8%D8%A7.gif


کاش وقتی زندگی فرصت دهد        گاهی از پروانه ها یادی کنیم

کاش بخشی از نهان خویش را       وقف قسمت کردن شادی کنیم

کاش وقتی آسمان بارانی است      از زلال چشم هایش تر شویم

کاش دلتنگ شقایق ها شویم         به نگاه سرخشان عادت کنیم

کاش شب وقتی که  تنها می شویم    با خدای یاس ها خلوت کنیم

کاش گاهی در مسیر زندگی          باری از دوش نگاهی کم کنیم

فاصله های میان خویش را          با خطوط دوستی محکم کنیم

کاش مثل آب، مثل چشمه سار       گونه ی نیلوفری را تر کنیم

ما همه روزی از اینجا می رویم          کاش این پرواز را باور کنیم

کاش با حرفی که چندان سبز نیست        قلب های نقره ای را نشکنیم

کاش هر شب با دو جرعه نور ماه           چشم های خفته را رنگی زنیم

کاش بین ساکنان شهر عشق                رد پای خویش را پیدا کنیم

کاش رسم دوستی را ساده تر             مهربان تر، آسمانی تر کنیم

کاش اشکی قلبمان را بشکند           با نگاه خسته ای ویران شویم

کاش وقتی آرزویی می کنیم             از دل شفافمان هم رد شود

مرغ آمین هم از آنجا بگذرد           حرف های قلبمان را بشنود


یادش بخیر قدیما.....

http://s6.picofile.com/file/8209704976/%D8%B5.gif

یادش بخیر قدیما، دلا پر از خدا بود

ز زرق و برق دنیا، دلای ما جدا بود


یادش بخیر که مردم، راست و حسینی بودن

درستی و راستی رو، همیشه می ستودن


یادش بخیر قدیما، دوز و کلک کم بودش

شیطون بی مروت، پر غصه و غم بودش 


یادش بخیر قدیما، مرام و معرفت بود

برای زنهای ما ،مردونگی صفت بود


یادش بخیر قدیما، صفا تُوی ادب بود

هر کی که بی ادب بود، از قافله عقب بود


یادش بخیر که فرزند، پشت سر پدر بود

نصیحت بزرگتر، همیشه پر اثر بود


یادش بخیر قدیما، بزرگتری بجا بود

احترام بزرگتر، در همه جا روا بود


یادش بخیر که ایزد، همیشه در نظر بود

  یاد خدا به دلها، همواره پر ثمر بود


یادش بخیر قدیما، اداره ها کاخ نبود

اداری هم به مردم، اینقده گستاخ نبود


یادش بخیر قدیما، تلاشه کارگر بود

پارتی و پولِ تنبل، واسش یه دردسر بود


یادش بخیر قدیما، بانک نبود هر کجا

نبود حساب مردم، درگیر سود و ربا


یادش بخیر قدیما، عروسه با حیا بود

برای همسر خود، مظهری از وفا بود


یادش بخیر عروسا، چادر بسر می کردن

با کمبودای داماد، همیشه سر می کردن


یادش بخیر قدیما، لقمه هامون حلال بود

سفره هامون کوچیک و، ساده و بی ملال بود


یادش بخیر بدیها، فقط تُوی خفا بود

کارهای خوب مردم، فقط واسه خدا بود


یادش بخیر زکاتِ ،گندم و جو می دادیم

خمسمونو به موقع، با پول نو می دادیم


یادش بخیر همسایه، عزیزتر از جون بودش

میون شادیهامون، هیچ کی نبود، اون بودش


یادش بخیر دلامون، خیلی به هم سر میزد

یه مرتبه بی هوا، برای هم پر میزد


یادش بخیر که مردم، با همدیگه خوب بودن

کارهای خوب و زیبا، بود که محبوب بودن


یادش بخیر هوا هم، هوای خوبیها بود

هوس نبود دمادم، صفای خوبیها بود


یادش بخیر زمین هم، سخاوتش زیاد بود

دریغ نداشت ز مردم، ارادتش زیاد بود


یادش بخیر آسمون ،چیزی دریغ نمیکرد

ابر، زبرف و بارون ،چیزی دریغ نمیکرد


یادش بخیر بوی نون، میون کوچه ها بود

سهمی ز نون تازه، واسِه پرنده ها بود


یادش بخیر پیرامون، دلیر و مرشد بودن

واسه جوونای ما ،نگین تُو مسجد بودن


یادش بخیر جوونا ،پیر خرابات بودن

روی زمین ولیکن، اهل سماوات بودن


یادش بخیر جبهه بود، جنگ بود و صفا بود

نمود مردونگی، در همه بی ریا بود


یادش بخیر تُو جبهه، کسی زمینی نبود

لباس خاکی به تن، صاف جبینی نبود


یادش بخیر ز جبهه، بوی خدا می اومد

از روی رزمنده ها ،شور و صفا می اومد


یادش بخیر شهادت، آرزوی امام بود

با این سلاح پر خیر، کارا دیگه تمام بود


یادش بخیر کوچه ها، بوی شهادت میداد

هر کوچه و خیابون، عطر رشادت میداد


یادش بخیر قدیما، فرصتا مغتنم بود

شهید برای مردم، عزیز و محترم بود


چی شد، کجاست جماعت، صفای اون قدیما

چی شد، چرا شدیم ما، اسیر دست دنیا


چی شد که کاخ نشینی، رسم زمونه شده

فقیر و بینوا هم، خصم زمونه شده


چی شد که آسمون هم، برف دیگه نداره

مراکز علمی مون،حرف دیگه نداره


چی شد درخت دانش، عمل نداره دیگه

هر کی یه ساز میزنه، هر کی یه چیزی میگه


چی شد که زور و زر کرد، رخنه به زندگیها

چی شد وفا جماعت ، صفای بندگیها

 

چی شد که آلودگی، دامنمون رو گرفت

چرا هوای ناپاک، حنجرمون رو گرفت


بگید چرا جماعت، ما از خدا دور شدیم

برای دنیای دون، جملگی مزدور شدیم

کاش!!!!!!

    http://s3.picofile.com/file/8209331126/%D9%BE.gif


کاش تا دل میگرفت و میشکست

دوست می آمد کنارش می نشست!

 

کاش میشد روی هر رنگین کمان

می نوشتم "مهربان "با من بمان!!!

 

کاش می شد قلب ها آباد بود

کینه و غم ها به دست باد بود

 

کاش می شد دل فراموشی نداشت 

نم نم باران هم آغوشی نداشت

 

کاش می شد کاش های زندگی 

تا شود در پشت قاب بندگی

 

کاش میشد کاش ها مهمان شوند

درمیان غصه ها پنهان شوند

 

کاش می شد آسمان غمگین نبود

رد پای کینه ها رنگین نبود


خانه ی خشتی....



            http://s6.picofile.com/file/8208803068/%D8%AE%D9%85.jpg

 یاد داری خاطره یک باغ بود

سینه از عشق شقایق داغ بود

دست غم آن روز ها کو تاه بود

دفتر انشا ء چراغ ماه بود …


چیدن انگور شعر روز بود

وقت خوب دیدنت دیروز بود …


فصل تابستان چه حالی داشتیم

روی زلف ماه گل می کاشتیم

اوج هستی گاه یک فواره بود

شادی ما دیدن تیاره بود …


باغ اندیشه پر از امید بود

لابلای دفترم خورشید بود...


خانه ما آ ن سوی اندیشه بود

پشت دیوارش درخت و بیشه بود

مطبخی تاریک و در کنج حیاط

دود و دم بود و نشانی از نشاط


یک کبوتر روی بام خانه بود

کاسه آ بی کمی هم دانه بود...


پای گردوی دراز ماه و سال

سایه بود و جوی آ بی از زلال

کرت سبز خاطره یک رنگ بود

کی دل ما مثل الان سنگ بود...


یاد داری مشق شب انبوه بود

پشت پرچین دلم اندوه بود...


ای دریغا آ ن چراغ عشق مرد

مشق های کودکی را باد  برد

خوشه های ماه از اندیشه رفت

آ ن کبوتر پر زد و تا بیشه رفت


آ ن رفیق کودکی درباد رفت

سوز دل هامان خدا از یاد رفت...


خانه خشتی ما از سنگ شد

آ ن همه شعر و غزل نیرنگ شد

مشق های دوستی را باد برد

بیستون را انزجار از یاد برد...


بال سنجاقک خدایا زرد شد

شعله های عاشقی هم سرد شد...


کوچه های درد و هجرت باز شد

بچگی ها رفت و عقل آ غاز شد

کوچه ها از هندسه لبریز شد

خانه خشتی ما پاییز شد …


نامه های دوستی را باد برد

کوله بار غصه را فرهاد برد …

نقش خوبت مانده لای دفترم

گرچه تنها درقفس مشتی پرم