لحظه شادی و غم دست به دامان توایم
گر نیاییم به پابوسی تو می میریم
همگی ماهی دریای خراسان توایم
تا خدا هست خدا دلخوشی ما این است
شیعه شاه نجف ملت ایران توایم
همه یک جور به دنبال بهشتند ولی
ما بهشتی شده گوشه ایوان توایم
گرچه ای شاه ،تو در کشور ما مهمانی
ما نمک گیر تو و سفره احسان توایم
تاکه حرف تو شود ما سر و پا نشناسیم
چشم می بندی و بغض کهنه ات وا می شود
تازه پیدا می شود آدم که تنها می شود
دفتر نقاشی آن روزها یادش بخیر
راستی! خورشید با آبی چه زیبا می شود
توی این صفحه؛ بساط چایی مادربزرگ...
عشق گاهی در دل یک استکان جا می شود...
زندگی تکرار بازی های ما در کودکی ست
یک نفر مادر یکی هم باز بابا می شود
چشم می بندی که یعنی توی بازی شب شده
پلک برهم می زنی و زود فردا می شود
گاه خود را پشت نقشی تازه پنهان می کنی
گاه شیرین است بازی گاه دعوا می شود
می شماری تا ده و دیگر کسی دور تو نیست
چشم را وا می کنی و گرگ پیدا می شود
این تویی طفلی که گم کرده ست راه خانه را
می گریزد؛ هی زمین می افتد و پا می شود
گاه باید چشم بست و مثل یک کودک گریست
چیست چاره؟ لااقل آدم دلش وا می شود
تو همان طفلی که نقاشیش کفتر بود و صحن
و دلت این روزها تنگ است... آیا می شود؟...
یادش به خیر آن بوی باران قدیمی
آن شمعدانی ها و گلدان قدیمی
بوی پدرهایی که بابا مانده بودند
بوی همان آب و همان نان قدیمی
بوی خوش آغوش گرم مادرانه
امنیت چین دار دامان قدیمی
یادش به خیر آن چاشتی های پف آلود
بوی پنیر و نان و ریحان قدیمی
چای همیشه حاضر مادربزرگم
آن کرسی و آن حوض و ایوان قدیمی
یادش به خیر آن قهرهای کودکانه
چشمان غمگین و پشیمان قدیمی
شیرینی آن آشتی های دوباره
بوسیدن روی رفیقان قدیمی
یادش به خیر آن لحظه های خوب رفته
ای کاش برمی گشت دوران قدیمی
ما مانده ایم و یک بغل افسوس ناکام
تنگ است این دل تنگ یاران قدیمی
دلخوش مکن که باز آید با ترانه
از یادرفته بوی باران قدیمی
ما مانده ایم و یک بغل افسوس خورده
تنگ است این دل تنگ یاران قدیمی
در کتاب چهار فصل زندگی
صفحه ها پشت سر هم می روند
هر یک از این صفحه ها، یک لحظه اند
لحظه ها با شادی و غم می روند
آفتاب و ماه یک خط در میان
گاه پیدا، گاه پنهان می شوند
شادی و غم نیز هر یک لحظه ای
بر سر این سفره مهمان می شوند
گاه اوج خنده ی ما گریه است
گاه اوج گریه ی ما خنده است
گریه، دل را آبیاری می کند
خنده، یعنی اینکه دل ها زنده است
زندگی ترکیب شادی با غم است
دوست دارم من این پیوند را
گرچه می گویند: شادی بهتر است
دوست دارم گریه با لبخند را
لحظه ها را متوسل به دعاییم بیا